s.a.b.a

خود شیفتگی مزمن

گاهی هم این جوری است. نشسته ای پشت کامپیوتر و هی کیف می کنی از اینکه چقدر این شلوار بنتون توی پایت خوشگل است و چقدر این تاپ قرمز س ک س ی است و نیمرخت توی آینه عجیب شبیهhilary duff   شده  با این موهای بسته و ... پشت گردنت. مور مور می شود. داغ می شود. یخ می کند. بوسه می خواهد

بعدشم  شاید دست هایی باشد که از پشت بغلت می کنند.

البته هیچ کدام نیستند.

و تو حواس خودت و پشت گردنت را پرت می کنی به خواندن ایمیل هات...

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:35  توسط s.a.b.a 

....


از طبقه ی بالا صدای عشق می آید

 

اینها هنوز تختشان را عوض نکرده اند

 

 

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 1 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:9  توسط s.a.b.a 

:-(

خدای عزیزم !

ما انسان ها رو که همینجوری تو کره ی زمین تبعید کردی ، یه لطفی می کردی تو آمریکا تبعید میکردی.:-(

 

+ نوشته شده در  شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 12:52  توسط s.a.b.a 

کیفیت

 

وقتی یادمون می افته ایرانی هستیم و متمدن،از اوستا و زردشت دم می زنیم.

وقتی یه جا گیر می افتیم و کم میاریم یادمون می افته مسلمونیم و می ریم

آویزون یه امامزاده می شیم..هر جا که باشه..

..

..

وقتی هم می شیم خودِ خودمون،می ریم یه کشور دیگه  با شورت و سوتین قرمز  ....................

آفتاب می گیریم .. عکساشم میاریم نشون همه می دیم..

 

 

+ نوشته شده در  شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 1:42  توسط s.a.b.a 

88/00

 

به قول مامان :

یکی اینطور

یکی اون طور

یکی هر طور....

 

+ نوشته شده در  شنبه 17 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 1:23  توسط s.a.b.a 

صندلی انتظار

 

اين روزها دوس دارم نباشم تا اين كه باشم...

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 20:30  توسط s.a.b.a 

:-) 3

 

 

مامانم با عصبانیت گفت: “چرا جورابت رو انداختی توو راه؟”

بهش گفتم: “من بدونِ حضورِ وکیلم صحبت نمی‌کنم”

 

 

 

+ نوشته شده در  دو شنبه 12 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 13:3  توسط s.a.b.a 

فصل گرما


به مسئول تریا دانشکده :" از این بستنیایی بدین که لب و لوچه رو قرمز می کنه ."

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 6 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:5  توسط s.a.b.a 

4/00

دلم یک هیکی(Hickie) میخواد!

امضای لب های من

بر تن تو!

 

پ ن : هیکی(Hickie) همون کبودی هاییه که در اثر مکیدن تن کسی، به جا میمونه!...حتما دیدید روی گردن یا شونه ی بعضی ها!...همون کبودی هایی که سعی میکنن کسی نبینه!!

 

 

+ نوشته شده در  یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:28  توسط s.a.b.a 

:-) 2


....به به ....ماشالا هزار ماشالا دخترم یه پارچه داف شده....

 

+ نوشته شده در  شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 11:43  توسط s.a.b.a 

ماچمالی

 

مامان در حالتی بین قهقهه و استیصال می گوید:" آخه  تو چرا شبیه بقیه آدمها نیستی؟!"

خب چه کار کنم وقتی دوست دارم 10 دقیقه پشت سر هم ماچمالی اش کنم؟!

 

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:,ساعت 17:2  توسط s.a.b.a 

خدام نشدیم...

مثلن همین خدا...

اگه آخرش بیاد و بگه همه ی اینا یه بازی بوده،چی کار میکنی؟

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:36  توسط s.a.b.a 

دوست پسر :-(

 

یه دوست پسر  هم نداریم اون یه طرف، همه پسرها یه طرف…

 

 

پی نوشت:

 

بعد دو دل باشیم کدوم طرف بریم.. این طرف؟ یا اون طرف؟

 

+ نوشته شده در  شنبه 27 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:36  توسط s.a.b.a 

دوست پسر, لپ, گاز

یه دوست پسر  هم نداریم  لپش رو گاز  بگیریم…

 


+ نوشته شده در  شنبه 27 فروردين 1390برچسب:,ساعت 21:54  توسط s.a.b.a 

درد

لابد بعضیاتون میدونین...دلم میخواد بمیرم.

چیزی ازونور نمیخواین؟

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,ساعت 23:52  توسط s.a.b.a 

یه کاش

   

   کاش  میشد

    مامانم بچه نداشت....

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,ساعت 1:55  توسط s.a.b.a 

عاشق اون کلاهیم که جولیا پندلتون به طور کج میذاشت

رو سرشو یه چشمش فقط پیدا بود !!!

همونی که واسه داداش (سالی مک براید )  راه به راه عشوه میومد....

 

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:,ساعت 1:0  توسط s.a.b.a 

:-)

قربون اون tired and happy بودنت برم من ...

+ نوشته شده در  یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:,ساعت 16:51  توسط s.a.b.a 

مومن

 

از وقتی که با لاک نماز می خونم هم نمازامو به موقع می خونم هم همشو میخونم.

+ نوشته شده در  یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:,ساعت 16:38  توسط s.a.b.a 

damn

زل گرما


ازین چادر سیاه عربیا


دختر بچه ی ده - یازده ساله ای که مونده اول اونو بکشه بالا یا دماغشو.

 

*اول بهش میگفتن چادر عربی.حالا میگن ملی . سوسمارخوری از همینجاها شروع میشه.



+ نوشته شده در  جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,ساعت 23:10  توسط s.a.b.a 

am i naked?

 

بعضی ها به آدم میگن "دخترم" در صورتی که هر چی فکر کنی عمرا یادت بیاد بابات اینجوری نگات کرده باشه!

+ نوشته شده در  جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,ساعت 23:1  توسط s.a.b.a 

همه ی برادران دینی من....

 

فلسفه ی آن لبخند چیست بر لبانتان؟

+ نوشته شده در  جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:51  توسط s.a.b.a 

no physical psychological problem

کار به جایی رسیده که دیشب مامان میپرسه: به مردا تمایل داری دیگه مامان جون.نه؟


پخش شدم از خنده.


-آره قربونت برم دارم.


گفت: خب پس حل میشه!

 

+ نوشته شده در  جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:48  توسط s.a.b.a 

adult children

رفتم تو کلاس یه معلمی که خودش نمیتونست بیاد.

 

دور تا دور دختربچه های ملوس نشسته بودن.درسشون راجع به have/has، big/small و اعضای صورت بود.باید در مورد خودشون میگفتن. همشون از small استفاده میکردن واسه توصیف چهره شون.

 

رسید به یکیشون که یه دماغ گنده ی عقابی داشت.گفت:

 

I have small ears,

I have a small mouth,

I have  small eyes.

بچه ها گفتن: دماغت! دماغتو نگفتی!

 

 

+ نوشته شده در  جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:42  توسط s.a.b.a 

تاثیر

اه بدبخت شدیم، هیچی همرام نیست، فک کنم دیگه کار از کار گذشته

 

- بیا، این لپ‌تاپو بذار رو پات، امروز تلوزیون می‌گفت از بارداری جلوگیری می‌ کنه

+ نوشته شده در  جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:25  توسط s.a.b.a 

قتل تدریجی

یواشکی بکُشش.

 

اونقدی که نفهمه داره میمیره!

 

 

+ نوشته شده در  جمعه 19 فروردين 1390برچسب:,ساعت 11:28  توسط s.a.b.a 

در توجیه هیزی

و من خیره می شوم به عمق نگاه مردان این شهر،

 

شاید در انتهای نگاه کسی دوباره بیابمش...

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:15  توسط s.a.b.a 

خداااااااااااااااااااااا

"اگر خدا با ماست، پس کی با اوناست؟"

به نقل از فیلم نجات سرباز رایان

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:,ساعت 22:8  توسط s.a.b.a 

اگه قرار بود آدم به چیزی تبدیل شه که بهش فک می‌کنه، من تو یه ماه اخیر حتماْ به  یه کارتون پاستیل تبدیل می‌شدم، شایدم یه ظرف پر زیتون‌پرورده......

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:59  توسط s.a.b.a 

این روزها خدا را هم خرج تنبلی های خودم میکنم ...

* نوستالژی جبر و اختیار!

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:48  توسط s.a.b.a 

در حصار کتاب قطور زنده گی ... نگاهش پی سطرهای ماندنی نوستالژی ست ... نه حاشیه ای از یاد رفتنی !

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:26  توسط s.a.b.a 

نه ! از فراموشی نیست ... از چشم پوشی هم آب نمی خورد ... اضافه نشدن میم مالکیت به آخر نام من ، دل مشغولی سواره هایست که دیرشان شده  ... منِ پیاده عجله ای ندارم !

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:21  توسط s.a.b.a 

حوصله ام سر می رود...
حوصله ام از چیزها و کسانی که قبلا برایم جذاب بوده اند سر می رود.
عوض شده ام... نمی دونم خوب یا بد.
فقط می دونم این پوست برایم کوچک شده. باید بندازمش دور.

***
جدیدا ها مدل جدیدی از خودآزاریسم رو در خود پیدا کردم:
به اشخاصی خوبی می کنم و این کارم خودم رو اذیت می کنه!!


+ نوشته شده در  سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:23  توسط s.a.b.a 

از همه نبودنها و کم بودنها و ناقص بودنها حالم به هم میخوره .دنبال یه بود میگردم  که کمبود و نبود نداشته باشه .

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:12  توسط s.a.b.a 

دو زانو بشین .اینطوری پات توی گلیم من نمییاد.

 

 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه 9 اسفند 1389برچسب:,ساعت 23:59  توسط s.a.b.a 

89/12/5

 

همش نگران اینم که جا بمونی و من به خودم بیام و ببینم...

 

 

+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 23:54  توسط s.a.b.a 

اصلن می دانی چقدر« دلم برایت تنگ شده الاغ!» با « دلم برایت تنگ شده » ‌فرق دارد؟؟


فقط شیطنت اش نیست که لذت بخش اش می کند،  انگار آدم می خواهد مهربان بودنش را، خوب بودن اش را پشت این بد و بیراه ها پنهان کند. انگار یک جور هایی خجالت می کشد. و این خجالت چه دوست داشتنی ترش می کند.

 فقط هم این نیست. گاهی وقت ها کلمه های معمولی جواب نمی دهند. هیچ جوری نمی شود به یکی بگویی:« دوستت دارم»! لوس است. دست مالی شده است. کم است. باید بگویی: « پدسسسسسسسسسسگ!» تا بفهمد. بفهمد عاصی ات کرده. مستاصل شده ای بس که خوب است و فوق العاده است و بس که می خواهی اش. بفهمد دلت می خواهد سرت را بکوبی به دیوار. دلت می خواهد داد بزنی. بمیری

.

یادت هست می گفتم آدم های باهوش بی ادب اند؟ یادت هست خندیدی و گفتی بهانه می آورم برای بی ادب بودن ام؟ نه. آدم های باهوش به همه چیز چنگ میزنند برای به تر فهمیدن. برای به تر فهماندن. اصلن « ادب» یعنی رعایت کردن حد هر چیز. من را هم که می دانی... هیچ چیز برایم « حد» ی ندارد!!

* پی نوست: حالا تو اگر « دوستت دارم» ِ خالی هم بگویی قبول است ها!!

+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 23:19  توسط s.a.b.a 

ولي بعد خواب مي‌بينم.



+ چه خوابي؟



- اين خواب و كه، كه من رو يه سكو ايستادم و تو داري با يه قطار ميري، تو ميري و ميري و ميري و ميري و من غرق عرق از خواب بيدار مي‌شم.



- يه خواب ديگه هم هست، كه تو لخت كنار من خوابيدي. من مي‌خوام كه لمست كنم ولي تو نمي‌ذاري و اون طرف و نگاه مي‌كني. ولي من هر جوري كه هست لمست مي‌كنم. روي قوزك پاتو مي‌بينم كه چه پوست نرمي داري. بعد بيدار مي‌شم، در حالي كه بغض كردم. همسرم بهم نگاه مي‌كنه و من فكر مي‌كنم كه يه ميليون سال باهاش فاصله دارم و مي‌دوم كه يه مشكلي هست كه نمي‌تونم اين جوري زندگي كنم. كه بايد عشقي بيشتر از اين داشته باشم. ولي من فكر مي‌كنم كه ديگه تموم شده، زندگي عاشقانم، كه ممكنه جا گذاشته باشم توي تخت خواب، همون روزي كه تو اونجا نبودي. فكر كنم بايد همين جوري باشه.

+ نوشته شده در  پنج شنبه 5 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:39  توسط s.a.b.a 

«معشوق بودگی» مهارت‌ی است برای خودش.

باید گاهی سکوت کنی. بگذاری عاشق ات باشد. بگوید:« دوستت دارم.» بگوید:«بانویی...» بگوید: « روی چشم های من باش» و تو فقط نگاهش کنی. با همه‌ی وجودت بشنوی ... با ولع بنوشی... مثل زنی باشی که دارد بارور می‌شود... می‌مکد و بار می‌گیرد.

گاهی باید لذت ببری از دیده شدن. بلد باشی چطور راه بروی...بدانی نگاهت می کند،به روی خودت بیاوری، نرم راه بروی...معشوقانه راه بروی. معشوقانه موهایت را بالای سرت ببری و جمع کنی. معشوقانه سرت را برگردانی... معشوقانه انگشتت را بکشی روی سازش...

گاهی باید بفهمی. و به رویش بیاوری این فهمیدن ات را.بپرسی چرا نفس عمیقِ غم گین می کشد وقتی قول می دهی زادروزِ بعدی اش، کنارش باشی. یا وقتی نمی گوید، غم دارد و نمی گوید. باید بگویی: « قربان غم عمیق ات بروم آقا...»

گاهی باید بفهمد که فهمیده ای فهمیدن اش را. و لذت بردن اش را. و لذت بردن ات را.

گاهی حتا باید نفهمی. مثل همیشه ها که تنها بوده ای، زور نزنی که بفهمی. خودت را رها کنی و بسپاری دستش...تا بفهماند. تا کیف کند. تا مرد باشد.

گاهی باید بخواهی اش. بگویی:« تو مردِ من ای». یکجوری بخواهی اش که بانو بمانی. که بلند بمانی. که عزیز بمانی. «عزت» را می گویم ها...حواست باشد.

گاهی باید بگویی:« من را بخواه» .

و او هم باید بخواهدت.

می خواهدت.

+ نوشته شده در  چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:,ساعت 14:33  توسط s.a.b.a 

حق داری بین چاله و چاه ، چاله رو انتخاب کنی. حتی اگه من ته چاه منتظرت باشم.

مهم نیست . مرسی. از عهده اش بر میام.

 

+ نوشته شده در  چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:,ساعت 1:6  توسط s.a.b.a 

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد